مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات مهدیسم

هفته هفدهم

سلام عشق کوچولوی من به سلامتی هفته هم از راه رسید و تو نینی ناز مامان   یک هفته دیگه  هم بزرگتر شدی خدا رو شکر و من به خوبی حست میکنم هر دومون حالمون خوبه و بهمون خوش میگذره هوراااااااااااااااااااا   ...
28 مرداد 1391

اولین مسافرت تو دل مامانی

  قرار بود هفته دیگه برم سونو که نمیشه آخه یه مسافرت در پیش داریم و قراره من و شما با بابایی و محدثه بریم اصفهان بعدش هم که تهران تعطیله و میمونه برای بعد تعطیلات . این مسافرت خیلی برام جالبه چون وقتی محدثه تو دلم بود و درست همین سنی بود که بابایی ماموریت اصفهان داشت و سه نفری رفتیم اونجا خیلی خوش گذشت سومین سالگرد ازدواجمون بود و ما سه نفری شدیم برای یادگاریش هم سه تا بشقاب مینا کاری خریدیم حالا دوباره اون اتفاق زیبا داره میفته و ما چهار نفری میرین اصفهان و من خیلی خوشحالم و تو فکر ...
28 مرداد 1391

16 هفتگی

سلام لپ لپ مامان خوبی عسلم امروز وارد هفته شدیم و شما یک هفته بزرگتر شدی گلم دو هفته دیگه باید بریم برای سونوگرافی سلامت جنین و تعیین جنسیت برای اون روز دارم لحظه شماری میکنم   که تو مانیتور ببینمت آقای دکتر سجادیان هم که به طور کامل توضیح میده و آدم رو از نگرانی در میاره     دوهفته دیگه میفهمم تو لپ لپ مامانی یه دختر شیرین زبون قایم شده یا یه پسر ن...
22 مرداد 1391

هفته پانزدهم

سلام نازم ما دیروز وارد هفته شدیم.   دو روز پیش رفتم چکاپ   و خدا رو شکر همه چیزمون نرمال بود و جواب آزمایش غربالگری هم نرمال بود و نیاز به تکرار مجدد نداره خدا رو شکر فقط بابایی 4 روزه که مریضه و تو خونه خوابیده امیدوارم زودتر سلامتیش رو بدست بیاره و سر حال بشه . محدثه امشب همراه مامانی و بابایی که اومده بود...
17 مرداد 1391

خوش آمدی عزیزم

سلام فینگیلی مامان امروز فهمیدم خدای مهربون تو رو تو دل من جا کرده تا خانواده 3 نفره ما رو شادتر کنه.  مامانی هنوز باورم نمیشه ما داریم میشیم 4 نفر عسلم  محدثه جون خیلی برای اومدن تو دعا میکرد الان نمیودونه  تو داری تو دل مامان رشد میکنی  وگر نه خیلی ذوق میکنه . من خیلی خوشحالم از اومدنت باورت میشه از ساعت 4:30صبح بیدارم و به فکر تو ام . خیلی دوستتون دارم مامان به جمع ما خوش اومدی نازم ...
8 مرداد 1391

11 هفتگی گلم

      هفتگی ما   سلام سلام به نینی خوشگلم و تموم فرشته هایی که تو دل ماماناشون هستند حالتون خوبه ناز نازیا مامانی ببخشید دیر به دیر میام برای نوشتن خاطراتت چون خانوم دکتر بهم استراحت مطلق داده و گفته با کامپیوتر کار نکن . خدارو شکر از اول این هفته حالم خیلی بهتر شده کاش این هفته زودتر تموم بشه و برم پیش خانم دکتر و از سلامتت باخبر بشم آخه دو هفته پیش بهم گفت یه خطر وجود داره و البته بعد از استفاده دارو و استراحت عذاب آور حالم خیلی بهتر شده باید همینجا از بابایی هم یه تشکر حسابی بکنم آخه خیلی کمکم کرد و حسابی کمکم کرد و&n...
8 مرداد 1391

12 هفتگی فینگیلی

عزیز دلم امروز  هفته شده که ما زندگی دو نفرمون رو شروع کردیم خدا رو شکر اون علایم بد که برای تو خطرناک بود رفع شد از این بابت خیلی خوشحالم ولی دو روزه که گرما زده شدم و دیروز رفتم دکتر و نوار قلب و آزمایش دادم که نوار قلب طبیعی بود ولی من حالم بهتر نشد . البته امروز علایم بهبودی دارم . عصر قراره برم پیش خانم دکتر و خیلی خوشحالم که امروز تو سونو میبینمت ولی بابت آزمایشات غربالگری نگرانم امیدوارم به خیر بگذره . آقا جون هم از دیروز صبح تا به حال بیمارستانه آخه سکته کرده و من خیلی براش ناراحتم   و اصلا دلم نمیخواد براشون اتفاق بدی بیفته بیا با هم دعا کنیم حالش زود زود خوب بشه . الان 1 ماهه که جایی ن...
8 مرداد 1391

13 هفتگی عسلم

سلام مامانی   هفتگیت مبارک عزیز دلم ما هر سه تامون (بابایی محدثه من) خیلی ذوق داریم چون فردا میخوایم بریم سونوگرافی و گلمون رو ببینیم . بابایی و محدثه خیلی لحظه شماری میکنند چون بار اولیه که تو رو میبینند      منم هم خوشحالم و هم نگرانت امیدوارم که سالم باشی فردا بعد از سونو باید برم آزمایش غربالگری بدم . از راه دور میبوسمت گلم ...
8 مرداد 1391

هفته چهاردهم

سلام عسل مامان ما به سلامتی و میمنت وارد هفته چهارده  شدیم هورا هر دوتامون حالمون خوبه خدا رو شکر و شما هر روز بیشتر از روز قبل ضربه هات محکم تر شده ماشاالله فکر میکنم خیلی شیطون باشی بلاچه . سه شب پیش خوابت رو میدیدم دیدم به دنیا اومدی و پسری اسمتم گذاشتیم عرشیا خیلی مو داشتی و ناز بودی شبیه کوچیکیای دایی علی بودی . برای من و بابایی فرقی نداره چی باشی سلامتی ات مهمترین چیزه برامون ولی محدثه و دایی برای فهمیدنش لحظه شماری میکنند . میبوسمت ناز مامان ...
8 مرداد 1391

بدون عنوان

عزیزم امروز جواب آزمایشم رو گرفتم دیروز هم خانم دکتر گفت ١٠ روز دیگه برم سونوگرافی  خیلی خوشحالم راستی یه هدیه      هم از طرف تو   خریدم برای محدثه تا کم کم آمادش کنم تا تو رو بهش معرفی کنم . ...
2 مرداد 1391